جالب انگیزِ ماه
- کنارِ سینک، مشغولِ شستن ظرفها هستم که با گرفتن ِ پاهایم ، اصرار و اصرار که مامان بغلم کن، می گویم مامان دستهایم الان خیسه ! باید صبر کنی. مکث می کنی و می روی، هنوز چند ثانیه نگذشته که دوباره کنارِ پاهایم صدایم می کنی، برمی گردم، می بینم رفتی حوله را آوردی تا دستهایم را خشک کنم!! (توضیحا اینکه برای برداشتن حوله از آویز، باید تمام قد روی شصت های پایت بایستی و دستت را تا آخرین حد دراز کنی!!! ) - کنارِ بابایی نشسته ای و دارید تلویزیون می بینید، من هم می آیم کنارِ تو می نشینم، با لبخند نگاهم می کنی و بوسم می کنی و بی اینکه صبر کنی تا بوست ک...