ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

جالب انگیزِ ماه

-         کنارِ سینک، مشغولِ شستن ظرفها هستم که با گرفتن ِ پاهایم ، اصرار و اصرار که مامان بغلم کن، می گویم مامان دستهایم الان خیسه ! باید صبر کنی. مکث می کنی و می روی، هنوز چند ثانیه نگذشته که دوباره کنارِ پاهایم صدایم می کنی، برمی گردم، می بینم رفتی حوله را آوردی تا دستهایم را خشک کنم!!  (توضیحا اینکه برای برداشتن حوله از آویز، باید تمام قد روی شصت های پایت بایستی و دستت را تا آخرین حد دراز کنی!!! ) -         کنارِ بابایی نشسته ای و دارید تلویزیون می بینید، من هم می آیم کنارِ تو می نشینم، با لبخند نگاهم می کنی و بوسم می کنی و بی اینکه صبر کنی تا بوست ک...
19 بهمن 1392

ماجرای پَت مَتانه

توی آشپزخانه دارم کتلت می پزم، مشغولِ مشغول! آقای پدر جهت همکاری در امر ِ خطیر ِ خانه تکانی، یکی از کشوهای کمد را که مخصوص کاغذها و اسناد مهم است را بررسی می فرمایند و کاغذهای اضافی یا غیر ضروری را دور می ریزند. به کارت های بانکیِ باطل شده ی من که می رسند(همان ها که قبلا گم شده و بعد از ماهها با صدورِ المثنی پیدا شدند!)، ابراز می دارند که :" این کارتها را می شکنم و دور می ریزم، چرا نگهشان داشته ای!" من: "باشه" ، مجددا تاکید می فرمایند: "بشکنم؟!"  من: "خوب باشه ، دیگه! اصلیهاش تو کیفمه !!!" صدای شکستنِ کارتها می آید. از آشپزخانه بیرون می آیم. ثمین روبروی ِ آقای پدر نشسته و به تبع از رفتارهای پدر، محتویات کیفِ من را تخلیه فرموده که شا...
19 بهمن 1392

ماهگرد نوزدهم

دختر عزیزم! ماهگرد نوزدهمت هم فرا رسید و من بی خبر از گذشتِ بی وقفه ی زمان هر روز با خودم مرور می کنم، بزرگ شدن و بالیدنت را ! زندگی، تند تند در حرکت است و این روزها فکر می کنم که هر چه می دوَم به گرد پایش نمی رسم. داشتن ِ دختر بچه ی نازنینی که سرشار از انرژی از خواب پا می شود و مملو از انرژی تمامِ طول روز را راه می رود و کنجکاوی می کند و حالا باید با تغییرِ ساعت های کاری ِ مامان که تا 4:30  عصر شده هم کنار بیاید (هرچند خودم هنوز با این ماجرا کنار نیامدم و گمان می کنم نخواهم آمد!)، کار ساده ای نیست. نه اینکه نشدنی باشد، ولی آنقدر جذاب هست که گذران ِ روزهای زمستانی ِ آخرِ سال ِ مرا بیش از حد سریع کند. روزهایی که تمام ِ  انرژی ...
19 بهمن 1392

من! کیم؟!

من کیم؟ دختری 30 ساله برای پدر و مادری که حجِ تمتعِ خود را به یُمن قدومِ پرخیرش می دانند و از بزرگ شدنش هیچ نفهمیده اند، گویی که همیشه بزرگ بوده است! خواهری سه وجهی با یک دهه فاصله از برادرِ بزرگتر و دوسالی کمتر، از خواهری که شاید سلایقِ مشترک داشته باشند ولی عقایدِ مشترک، نه! و خواهر 22 ساله ای برای برادری دیگر که دغدغه ی زندگیش بوده و هست و خواهد بود! همسری بیش از هفت ساله، که قبل تر ها رفیقِ شفیقی هم بود و این روزها به برکتِ دل مشغولی ها ، دورترها ایستاده و اکنون، سعی دارد کمرنگی ِ نقشش را بیامیزد! و... مادری که یکسال و شش ماهگی را هفته ای دیگر پشتِ سر می گذارد!!! و این نقشش را دوست تر میدارد، زیاد!!!! گویی هیچ نقشِ رنگ و لعاب دار...
2 بهمن 1392

مرثیه ی من و ناخن!

آیا می دانستید؟ «هیچوقت همه ناخن های دست و پای ثمین همزمان کوتاه نیست!!!» و شرح ماجرا : در خانه ی ما، در زمان بیداریِ کودک ِ دلبند،که پروسه ناخن گیری کلا منحله! چون استقلال ایجاب می کند که دخترک ِ نیم وجبی، خودش با ناخن گیر به بررسی ناخن هایش بپردازه و نهایتا در چشم به هم زدنی، ناخن گیر به بخش ِگمشده ها واصل شود.(برای مدتها- تا نهایتا در کشفیات ِ خود ِ او قرار بگیرد!!) اما، در زمان ِ خواب... تصور کنید که بعد از کلی برنامه ریزی جهت اینکه کودک ِ دلبندتان خواب ِ عمیقی را تجربه کند، با خیال ِ راحت به کنارش می روید، آرام(یعنی خیلی خیلی آرام و با دور ِکُند!) یکی از انگشتان ِ دستش را آماده می کنید، ناخن گیر را نزدیک می برید و به استعدادِ خ...
2 بهمن 1392
1